درد دل و مشاوره و راهنمایی - مشاوره و دلداری تنظیم خانواده
0 دوستدار 0 امتیاز منفی
در درد و دل - دلداری (130 امتیاز)
با عرض سلام

۱۹ ساله بودم ک بدون هیچ عشقی وارد زندگی شدم و بعد ازدواج هر روز عاشق تر شدم.طوری ک کنار همسرم آرامش خاصی داشتم. اما متاسفانه هیچ وقت نتونستم عشقم نسبت ب همسرم رو ب زبان بیارم، همسرم از روی رفتار من متوجه شده بود اما ب روم نمیآورد.

خلاصه یازده سال از زندگی من با تمام خوب و بدش و با تمام فراز و نشیبش گذشت. و من ب خاطر عشق زیادی ک از درون ب همسرم داشتم و وابستش بودم تمام اتفاقهای ناگوار زتدگی رو از خاطرم پاک میکردم و با خاطرات خوش آن ب زندگی ادامه میدادم.

تا ابنکه بعد اتفاقهای زیادی ک الان با نوشتن سخته ک کامل توضیح داد، همسرم برای خود زن اختبار کرد ، ۸ ماه تحمل کردم اما متاسفانه دیگه نتونستم و باالاجبار گ اصلا  دوس نداشتم از همدیگه جدا شدیم.

تو مدت جدایی  ب خاطر دوست داشتن زیاد همسرم و ب خاطر دوری از بچه هام خیلی دوران بدی رو گذراندم.

همیشه منتظر برگشت همسرم بودم و امید داشتم.

تا اینکه بعد ۶ سال رویاهام ب تحقق پیوست و در سال ۹۵ شوهرم برگشت. همسرم خیلی نسبت ب گذشته بهتر شده بود ، منم خیلی سعی میکردم مثل گدشته نباشم و اون عشقی ک ب همسرم داشتم و دارم ب زبان بیارم . خلاصه دو سال با هم بودم و جفتمون اشتباهات گذشته رو سعی کردیم کنار بزاریم و تکرار نکنیم. خدا روشکر زندگی خوبی بود و راضی بودیم.

فقط مشکلی ک بود همسرم راضی ب این نشد ک رسمی بشیم و دیگران متوجه زندگی دوباره ما نشدند.

از آنجایی ک خیلی دوستش داشتم و دلم نمیخاست خدای نکرده دوباره از دستش بدم.ب زندگی پنهانی تن دادم و همین ک با همسر و بچه هام زیر یک سقف زندگی میکردم خوشحال بودم و ب آینده امید داشتم ک یک روزی میاد ک میشه رسمی شد و ب این زندگی پنهانی خاتمه داد.

این خوشبختی خیلی کوتاه بود و بعد دو سال در سال ۹۷ متاسفانه همسرم بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت.

دوباره روزهای غم انگیز شروع شد. خیلی بد بود خیلی. هر چی از بدبهای اون روزهای پر از غم بگم کم گفتم، هنوزم ادامه داره.

تا ابنکه بعد ۶ ماه با آقایی ک عکاس بود و قبلا از همسرم در محل کارش عکس گرفته بود تماس گرفتم ک فایل عکس همسرم رو ازش بگیرم و بزرگ گنم قاب بگیرم.

از همان جا بود ک ابن آقا از من خوشش اومد و خیلی حرفاش باعث آرامشم میشد. حرفاش خیلی ب حرفای همسرم نزدیک بود،

الان حدود ۵ ماه ک با ابن آقا آشنا هستم اما ایشان تهران زندگی میکنن. از همدیگه دوریم. فقط در حد تلفن و پیام.

بهش علاقه پیدا کردم و از این بابت خیلی ناراحتم. آخه ابن آقا مجرد هستن و مطمئنم امکان اینکه همیشه با هم در تماس باشیم نیست. و هر لحظه امکان داره ک ازدواج کنه. و من دوباره از رفتن ابن آقا از زندگیم ضربه میخورم.

دلم میخاد فراموشش کنم، چندین بار تصمیم گرفتم اما متاسفانه نتونستم و همیشه دعا میکنم از خدا میخام ک اگه سرنوشت من با این اقا نیست کمکم کنه از زندگیم بره بیرون

دلم میخاد دبگه هیچ وقت عاشق نشم یا ابنکه عشق یک طرفه قسمتم نشه.

همیشه دوست داشتم یکی تو زندگیم باشه، مردم باشه، حامی و تکیه گام باشه، مهمتر از همه دوستم داشته باشه،اما هیچ وقت ب  چنین چیزی نرسیدم.

آه و افسوس از این سرنوشت ک مجبورم تحمل کنم.

خیلی ازتون ممنونم ک کانال شما باعث شد گوشه ای از دردای دلم رو بنویسم.

اگه امکانش هست ی شماره تماس واسم بزارید ک تلفتی صحبت کنم و راهکاری پیشنهاد بدید

باسپاس فراوان

2 پاسخ

0 دوستدار 0 امتیاز منفی
تحمل کن مطمنا حالت بهتر خواهد شد و در زندگی خود امیدوار بتشید ب خداوند توکل کنید
0 دوستدار 0 امتیاز منفی
سلام زندگی بسیار سختی داشتید و الان هم شرایطتون خیلی خوب نیست حتما به یک مشاور مراجعه کنید.

موفق باشید
این بخش مربوط به ارسال سوال - درد و دل و اشتراک گذاری تجارب در مورد روابط عاطفی ، ازدواج و مسائل زناشویی می باشد
...